جدول جو
جدول جو

معنی زین نهادن - جستجوی لغت در جدول جو

زین نهادن
(چَ / چِ مُ کَ دَ)
زین کردن اسب و دیگر چارپایان را. اسراج. زین بستن:
به ده پیل بر، تخت زرین نهاد
به پیلی دو پرمایه تر زین نهاد.
فردوسی.
بفرمود تا اسب را زین نهند
به بالای او زین زرین نهند.
فردوسی.
گرازان گرازان نه آگاه از این
که بیژن نهاده ست بر بور زین.
فردوسی.
فردا که نهد سوار آفاق
بر ابلق چرخ زین زرکند.
خاقانی.
سبز خنگ آسمان را کش مرصع بود جل
زین زرین برنهاد از بهر جمشید زمین.
جمال الدین سلمان (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از پی نهادن
تصویر پی نهادن
پا گذاشتن، قدم گذاشتن، بنا کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پیش نهادن
تصویر پیش نهادن
پیش گذاشتن، جلو آوردن و پیش روی خود نهادن، برابر چشم قرار دادن، چیزی جلو کسی قرار دادن، مانعی در راه کسی یا چیزی قرار دادن
فرهنگ فارسی عمید
(تَ تَ / تِ بَتَ)
قرار دادن دیگ بر روی آتش. بار کردن دیگ، کنایه از کر و فر و خودنمایی کردن. لاف زدن
لغت نامه دهخدا
(چَ / چِ بَ تَ)
در شواهد زیر ظاهراً بمعنی خبه کردن با زه و حلق آویز کردن با زه آمده است: سلطان گفت از آمدن گزیر نیست... و چون دو منزل از همدان حرکت افتاد علاءالدوله را زه فرمود نهادن... مؤلف این کتاب... رعایت حقوق او را این مرثیت در تعزیۀ او برخواند. مرثیه...
زه چون نهاده ای تو در آن حلق بی گناه
زان سید مطهر انور چه خواستی.
(راحه الصدور راوندی چ محمد اقبال ص 352، 354). اینانج خاتون را از قلعۀ سرجهان به دارالملک همدان آوردند... سلطان را (طغرل بن ارسلان را) با وی زفاف رفت... سلطان را چنان نمودند که او (اینانج خاتون) با تو همان حرکت قزل ارسلان خواهد کرد. سلطان بفرمود تا او را زه نهادند. (راحه الصدور راوندی ایضاً ص 367)
لغت نامه دهخدا
(اِ تِ گِ رِ تَ)
تن دادن. (آنندراج). دل نهادن. رضا دادن. تسلیم شدن. خود را آماده ساختن.
- تن اندر کاری نهادن، آمادۀ کاری شدن با همه مخاطرات و زیانهایش. توطین: و همه عجم تن اندر کارزار کردند و دفع عرب نهادند. (مجمل التواریخ از یادداشت بخط مرحوم دهخدا).
- تن بر مرگ نهادن، مهیای آن شدن. استبسال.
- تن به چیزی نهادن، رضا دادن بدان. قبول آن: تن به بیچارگی و گرسنگی بنه و دست پیش سفله مدار. (گلستان).
تن به دود چراغ و بیخوابی
ننهادی هنر کجا یابی ؟
اوحدی.
- تن پیش نهادن، آمادۀ خطر شدن:... از دست وی عملی کرد و مالی ببرد و تن پیش نهاد. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 413).
- تن در چیزی نهادن، تسلیم آن شدن. به آن رضا دادن. قبول کردن آن:
نه مر خویشتن را فزونی دهد
نه یکباره تن در زبونی نهد.
(گلستان)
لغت نامه دهخدا
(هََ مَ رَ)
قدم گذاردن. فراتر رفتن:
چو از نامداران بپالود خوی
که سنگ از سر چاه ننهاد پی.
فردوسی.
، پا گذاشتن. قدم نهادن. مستقر شدن:
به هر تختگاهی که بنهاد پی
نگه هداشت آیین شاهان کی.
نظامی
لغت نامه دهخدا
(فُ اَ شُ دَ)
قدرو ارزشی برای چیزی دانستن. مهم دانستن: دمنه گفت: ملک کار او را چندین وزن ننهد و اگر فرمایدبروم و او را بیارم. (کلیله و دمنه چ مینوی ص 73)
لغت نامه دهخدا
(شِ کَ اَ تَ)
تفوق دادن. رجحان دادن
لغت نامه دهخدا
(چُ زَ دَ)
کنایه از ایجاد نمودن زیور. (آنندراج) ، در این بیت که از خواجه نظامی است:
شب از ناف خود عطرسائی نهاد
جهان زیور روشنائی نهاد
کنایه از دور کردن زیور است و میتواند که در آن مصراع نیز لفظ گشاد باشد، پس بر این تقدیر بنای قافیه بر عطرسائی و روشنائی بود و گشاد ردیف و بر تقدیر اول بیت ذوقافیتین بود و اگر کنایه از بستن زیور است پس زیور نهادن از روشنائی عبارت از طلوع و ظهور کواکب باشد و این قریب بمعنی ایجاد کردن است. (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(هََ)
مقابل پس نهادن. جلو گذاردن. فرا پیش آوردن. از آنجا که بود فراتر آوردن. حرکت دادن بسوی مقابل:
چو برداشت خسرو پی از جای خویش
نهاد آن زمان زاد فرخ به پیش.
فردوسی.
آنجا که تویی رفتن ما سود ندارد
الا بکرم پیش نهد لطف تو گامی.
سعدی.
قدم پیش نه کز ملک بگذری
که گر با زمانی ز دد کمتری.
سعدی.
، مقابل و برابر قرار دادن. پیش روی گذاردن:
بشد مرد دانا به آرام خویش
یکی تخت و پرگار بنهادپیش.
فردوسی.
یکی تخت زرین نهادندپیش
همه پایه هاچون سر گاومیش.
فردوسی.
زیبا نهاده مجلس و زیبا نهاده جای
ساز شراب پیش نهاده رده رده.
شاکر بخاری.
اباهای الوان ز صد گونه بیش
به خوانهای زرین نهادند پیش.
اسدی.
منه عیب خلق ای فرومایه پیش
که چشمت فرو دوزد از عیب خویش.
سعدی.
، برابر چیزی گذاردن منع عبور را. گذاردن برابر چیزی چون سدی و مانعی:
ای پای بست عمر تو بر رهگذار سیل
چندین امل چه پیش نهی، مرگ از قفا.
سعدی.
، نصب العین ساختن. برابر چشم نهادن. بر آن رفتن: چون پادشاهی بر کسری انوشیروان عادل قرار گرفت عهود اردشیر بن بابک پیش نهاد. (فارسنامۀ ابن البلخی ص 88).
- پا پیش نهادن، اقدام کردن. مقدم شدن
لغت نامه دهخدا
(مُ)
آذین بستن:
بفرمود (افراسیاب) کز نامداران هزار
بخوانند و از بزم سازند کار
سراسر همه دشت آذین نهند
بسغد اندر آرایش چین نهند.
فردوسی
لغت نامه دهخدا
تصویری از آذین نهادن
تصویر آذین نهادن
آذین بستن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تن نهادن
تصویر تن نهادن
دل نهادن، تن دادن
فرهنگ لغت هوشیار
قدم گذاردن فراتر رفتن: چو از نامداران بپالود خوی که سنگ از سرچاه ننهادیی... (شا. لغ)، پاگذاشتن مستقرشدن: بهر تختگاهی که بنهاد پی نگهداشت آیین شاهان کی. (نظامی)
فرهنگ لغت هوشیار
قدروارزشی برای چیزی دانستن: دمنه گفت ملک کار او را چندین وزن ننهد واگر فرماید بروم و او را بیارم
فرهنگ لغت هوشیار
آهنگ ساختن نوا نهادن لحن ساختن آهنگ ساختن: علم موسیقی و باز نمودن سبب ساز و ناساز آوازها و نهادن لحنها
فرهنگ لغت هوشیار
فرا پیش آوردن، از جای اصلی بنزدیک خود آوردن، مقابل پس نهادن: آینه ای که پیش نه از دل صافی گهر صورت خود را بین معنی اشیاطلب، (وحشی)، برابر چیزی گذاشتن برای منع عبور ایجاد مانع و سد کردن: ای پای بست عمر، تو بر رهگذار سبیل چندین امل چه پیش نهی مرگ از قفا. (سعدی)، برابر چشم نهادن نصب العین ساختن: چون پادشاهی برکسری انوشیروان عادل قرار گرفت عهود اردشیرین بابک پیش نهاد. یا پا (قدم) پیش نهادن، اقدام کردن مقدم شدن: قدم پیش نه کز ملک بگذری که گر باز مانی ز دد کمتری. (سعدی)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از جبین نهادن
تصویر جبین نهادن
پیشانی نهادن سجده کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از وزن نهادن
تصویر وزن نهادن
((~. نَ دَ))
احترام گذاشتن، اهمیت دادن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از دیگ نهادن
تصویر دیگ نهادن
((نَ دَ))
نهادن دیگ بر روی آتش، دیگ بار کردن، کر و فر و خودنمایی کردن، لاف زدن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از اسپ و فرزین نهادن
تصویر اسپ و فرزین نهادن
مات کردن، مغلوب کردن (در شطرنج)، جزو دوم بسیاری از نام های کهن ایرانی، گشتاسپ، لهراسپ، جاماسپ و غیره
فرهنگ فارسی معین